عشق مامانعشق مامان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

ارزوی مامان

چهل روزگیت مبارک

سلام علیرضای مامان فدای نگاهت بشم عزیزم خیلی دلم هواتو کرده با اینکه لحظه به لحظه کنارمی.... امروز چهل روزه که شدی همه زندگیم شدی .... شدی قسمتی از روز و شبم ... روز و شب که نه شدی تمام وقتم شدی پاره تنم.... امروز قراره ببریمت حمام چله.... الانم ناز کنار بخاری خوابیدی و مامانی امده که امروز را برات ثبت کنه.... پسرم همه وجودم خیلی دلواپستم با هر گریت بغض میکنم با هر نگاهت می خندم با هر خندت جون میگیرم فدات بشم عزیزم دیروز بردمت دکتر که اقای دکتر شما را وزن کرد و گفت رشدت خیلی خوب بوده ماشالاه چهار و نیم کیلو شده بودی دو تا لپ خوشکل داری که من همه اش میبوسمش فدات بشم پسرممممم.... متاسفانه کولیک داری و خیلی اذیت میشی منم شب تا صبح دل کوچولوت...
28 مهر 1393

یک ماه با تو بودن

پسرم یک ماهگیت مبارک یک ماهه شدی ارام جانم یک ماهه شدی همه زندگیم یک ماهه که روز و شبم با تو گره خورده و فقط تو اره فقط تو ارامش میدی به کل زندگیم چقدر زود گذشت این یک ماه
19 مهر 1393

دنیا اومدن پسرکم

سلام پسرک نازنینم .... وقتی نگاهت میکنم بغض میکنم  و فقط خدا را شکر میکنم برای لحظه لحظه داشتنت ... خیلی دوست دارم پسرم شدی همه زندگی مامان .... یادته از خدا خواسته بودم تو را روز تولدامام رضا بذاره بغلم؟؟؟ دردای مامانی از همون موقع شروع شد صبح یکشنبه از شدت درد زنگ زدم به مامانم که بیاد پیشم مامانم هم گفت حتما بریم دکتر ولی من چون دوست داشتم بیشتر بمونی توی دلم گفتم خوب میشم و نرفتم مامان هم بهم یه جوشونده داد که بعد از خوردنش دردم کمتر شد .... از بعد از ظهر دردام دوباره شروع شدند ولی من هی بی خیال بودم و میگفتم ماه درده دوش گرفتم بهتر شدم .... دوشنبه بازم درد و با جوشونده و حمام بیخیالش میشدم.... سه شنبه هم همینطور.... تا چهارشنبه هم ...
6 مهر 1393
1